کد مطلب:152265 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:177

افزودن سی سال بر عمر او، به برکت حضرت ابوالفضل
حجة الاسلام آقای حاج شیخ عبدالرحمن بخشایشی، از جناب آقای حاج نقی دباغی، این قضیه را نقل كرده اند: آقای دباغی گفتند:

پدرم - حاج علی اكبر دباغی - گفت: در حرم مطهر حضرت اباالفضل العباس علیه السلام بودم، دیدم كسی می گوید: آقا، ابوالفضل علیه السلام، از عمر من بیست و هشت سال باقی مانده است، از خدا بخواهید كه در این بیست و هشت سال معصیت نكنم!

ما با او آشنایی نداشتیم و نفهمیدیم كه قصدش چیست وچه می گوید؟ وقتی كه از


حرم مطهر خارج شد، با او همراه شدیم و به او گفتیم: تو از كجا می دانی كه 28 سال از عمرت باقی مانده است؟!

خیلی اصرار كردیم اما او می گفت: شما را چه به این كار؟ گفتیم: می خواهیم قصه ی تو را بدانیم. گفت: من مریض شدم، به طوری كه دكترها جوابم كردند. روزی تمام اهل منزل در اطراف بسترم گریه می كردند و من می دیدیم كه در حال مرگ هستم. در همین وقت دیدم آقایی بالای سرم ایستاده است. ایشان به من فرمودند: بلند شو! گفتم: قادر نیستم كه برخیزم. فرمودند: می توانی، حركت كن! سپس من به دنبال آقا حركت كردم! وقتی به راه افتادیم و از منزل خارج شدیم، یكوقت دیدم آن بزرگوار پاهایش از زمین كنده شد و به طرف آسمان بالا رفت و من هم پشت سرش به طرف بالا صعود كردم.

بالاخره به یك جایی رسیدیم كه دیدم تمام شخصیتها دور هم نشسته اند و در بالای مجلس نیز یك شخصیت با عظمتی قرار دارد. آن بزرگواری كه مرا برده بود، به طرف آن شخصیت بزرگ رفت. تا آن زمان نمی دانستم آن بزرگوار چه كسی است؟ دیدم كه وی با آن شخصیت صحبت می كند، و از صحبتشان همین قدر فهمیدم كه آن شخصیت بزرگ فرمودند: عمر او تمام شده است.

اینجا بود كه آن بزرگوار عبا را از دوش نازنینشان به كناری انداختند (و دیدم دست در بدن ندارند) و به آن شخصیت صدر نشین اظهار داشتند: شما می فرمایید عمرش تمام شده است، ولی مادرش در آشپزخانه صورت به زمین گذاشته است، جوابش را چه كسی خواهد داد و من به او چه بگویم؟! لذا حضرت رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: سی سال از خدا برایش عمر گرفته ام. از آن تاریخ دو سال گذشته است، پس نتیجه این


است كه بیست و هشت سال از عمرم باقی مانده است. [1] .


[1] چهره ي درخشان ج 1 ص 438.